واژهپردازی همواره برایم کاری سهل و ممتنع بوده است. سهل از آن گونه که در گفتن و نوشتن تعالی حسی عالی را بازمییافتهام؛ و ممتنع از آن منظر که همیشه خود را بازخوانی و نقد میکردهام. سرودن اما دیگرگون حال و هوایی دارد؛ ویژه آنکه برای تو باشد. عشق از خود واژه میجوشد بی آنکه من بخواهم و میتراود بی محابایی از هیچ!
باز هم در سالروز تولد بی بدیل و زیبایت واژگان خود روان شدند در قالب غزلی که انگار فقط میتوانم بر قامت تو بدوزم. دخترکم، آروشای زندگی من! چهارمین سالروز تولدت با روز پدر مصادف است. امیدوارم در تمام زندگیت چنان باشم که به داشتن پدری چون من بر خود ببالی آن سان که من داشتن فرزندی چون تو را فخری ابدی خواهم دانست.
پرواز
چشــمت گشـودی بر جهــان تا خانه نورافشان کنی رویت عــیان کــردی دمــی تا مـاه را پنهــان کنی
لبخــند از لبهــای تو آمـوخت رمـــز عشـــوه را سرمست و سرخوش میشوم چون خنده عطرافشان کنی
از ســـر نهــادن شــور تو شــرط هُشـیواری نبود مدهــوش تو افتــادهام، چه جــای هُشیـــاران کنی
تن در کمـــند گیسـویت زنجــیر و پابنــد بلاسـت روحم رهــا از بنــد تـن، چــون زلـف را افـشان کنی
در وصــف دلـبر، شــاعـران، گـویند هر نوعی سخن تـو پـا نهــادی در غــزل تا شـعــر را حــیـران کنی
اســطورههــا بـاید سِـرِشـت از لحـظههای بـودنت حـتـی اگـــر لازم شــود قـدّیــس را شـیــطان کنی
مِهــرِ طلــوعِ عشــقِ من، اُردیبهــشتی میشـود
چون تو ســتاره بر فـلـک، شیـدا و سرگـردان کنی
تهران - اردیبهشت 1394