این روزها بازی مورد علاقهی آروشا که واقعاً از بازیکردنش غرق شادی میشه بازی قایم باشک خودمونه. من چشم میذارم و آروشا و مامان قایم میشن؛ بعد اونها چشم میذارن و من قایم میشم. بیشتر دوست داره من برم پیداش کنم و به خاطر همین معمولاً با بقیه میره قایم میشه. وقتی چشم میذارم و میشمرم آخرش میگم بیام؟ و آروشا بلند میگه: با. دیگه راحت میرم پیداش میکنم. وقتی پیدا میشه میخنده و علاقهای به سُک سُک کردن نداره. علاقهی آروشا به ماه خیلی عجیب شده و دائم تو ماشین دنبال ماه میگرده و تا ماه رو پیدا میکنه جدیداً بایبای میکنه و بوس میفرسته و دست میزنه و بهمحض اینکه ماه رو گم میکنیم ناراحتی رو تو صورتش میشه دید. چند روز پیش حدود ساعت 7 بعد از ظهر رفته بودیم بیرون و هوا کاملاً روشن بود که آروشا گفت ماه. علی گفت بابایی الان ماه نیست و آروشا مرتب می گفت ماه و آسمون رو نشون می داد. نگاه کردیم دیدیم ماه تو آسمونه و به رنگ نقرهای کمرنگ دیده میشه. کلی با علی تشویقش کردیم و خودش هم برای خودش دست میزد.
به مامان بزرگم (مامان بابام ) میگیم عزیز. آروشا این روزها خیلی بامزه میگه: عزی. میگم آروشا دیگه کتابهات رو پاره نکنیها باشه؟ میگه باشه و سرش رو هم تکون میده. ش رو بین س و ش تلفظ میکنه . وقتی چیزی رو میخواد می گه آنه و با انگشت نشونش میده؛ تقریباً روزی صد بار این کلمه رو تکرار میکنه .گوشهاش رو دو سه هفتهست که شناخته و فهمیده که از طریق گوشهاش میشنوه و وقتی صدای بلند بیاد مثل جارو یا سشوار یا صدای آب انگشتهاش رو میکنه تو گوشش و صدا رو کنترل میکنه و میخنده. علاقهی زیادی به ناف داره و اگه یه ذره بلوزمون بره بالا سریع میگه نا و انگشتش رو میکنه تو نافمون و میخنده. تو حموم هم صد دفعه میگه نا. دخترک شوخی کردن هم یاد گرفته و مثلاً تو حموم آب میپاشه به من و یا بعضی وقتها میگم بیا بغلم تا نزدیک میاد و دوباره برمیگرده و میخنده. میگم آروشا نینی لالا کنه، نلی رو میذاره رو پاهاش و سرش رو تکون میده به جای پاش. میگیم آروشا مامانی چطوری ورزش میکنه؟ میشینه و پاهاش رو دراز میکنه و عین مامانی ورزش میکنه. تا مامانی رو میبینه میگه: وَ (یعنی چرا ورزش نمیکنی!)
آروشا از نظر غذایی خدا رو شکر بهتر شده. غذای مورد علاقهی این سن آروشا پنیر خالیه یا یه کوچولو نون با پنیر زیاد. وقتی گرسنه باشه میگه: نون و میره در کابینت مامان که توش نون هست رو باز میکنه و ظرف نون رو میاره بیرون و میده به مامانم و ما میفهمیم گرسنه هست. درست مثل خودم عاشق خوردن مغزهاست مخصوصاً پسته و بادوم هندی که خیلی بامزه میشینه رو زیرانداز کوچولوش و از تو کاسه ش میخوره. جمعه برای اولین بار بهش حلیم دادیم که اصلاً خوشش نیومد و نخورد.
اسباب بازیهاش رو از تو هال جمع کردم و دو تا از کشوهای اتاقش رو خالی کردم و اسباب بازیهاش رو چیدم. بهش توضیح دادم که آروشا این کشو بازیهای فکری و پازل و مداد رنگی و کتابهاته و کشوی دیگه اسباببازیهای موزیکاله. با دقت نگاه میکرد. بهش گفتم دیگه باید تو اتاق خودت با اسباببازیهات بازی کنی و جای اسباببازی تو اتاقه و تو هال میتونی CDهات رو نگاه کنی. خیلی بهتر شده هر چند بعضی وقتها اسباببازیها رو میاره ولی ازبچه ی 15 ماهه از این بیشتر نمیشه توقع داشت. اگه تا دوسالگی هم این موضوع نهادینه بشه من راضیم. کلاً دوست ندارم اتاق بچه شلوغ باشه و پر از رنگ و همیشه عذاب وجدان داشتم که چرا اتاق آروشا رو رنگی نچیدم. چند وقت پیش یه مقاله در رابطه با دکوراسیون اتاق کودک خوندم که برای دیزاین اتاق کودک به خصوص تو چند سال اول تولد بیشتر از دو رنگ به کار نبرید و سعی کنید از رنگ سفید و کرم بیشتر استفاده کنید و یا روشنترین پرده از رنگی رو که انتخاب کردید استفاده کنید و بههیچ عنوان اتاق کودک رو شلوغ نکنید چون به شدت باعث عدم تمرکز بچه و شلوغی افکارش میشه و در یادگیری کودک اثر میذاره. عذاب وجدانم از بین رفته و تازه کلی هم خوشحالم که ندونسته اصولی عمل کردم.
روزها به سرعت میگذره و عجیب درگیر روزمرگی هستیم و روزهای تکراری. صبح تا عصر بازی با آروشا و شبها خونهی مامان اینا و آخر شب خیابون گردی تا آروشا بخوابه. هفتهای یک بار خرید هایپر و شام بیرون و تمیزکاری و ... وقتی فکر میکنم میبینم حتی تفریحاتمون هم تکراریه و دیگه هیجانی توش نیست. دلم یه تنوع اساسی میخواد . خیلی بزرگ و هیجان انگیز!
هفتهی گذشته یه روز رفتیم هایپر خرید و یه شب شام بیرون و شهر کتاب برای خرید فلشکارت و کتاب برای آروشا. پنجشنبه هفتهی گذشته عمو حسین و سارا جون اومدن خونهمون و دورهم بودیم. شام هم از بیرون گرفتیم و خیلی ساده برگزار کردیم و بهمون خوش گذشت. آروشا هم حسابی شیطونی کرد و کارهایی رو کرد که هیچ وقت نمیکرد. مثلاً اینکه آروشا هیچ وقت جیغ نمیزنه ولی اون شب با دیدن عمو جونش روش باز شده بود و جیغ میزد. فکر کنم از اینکه دو رهم داشتیم شام میخوردیم و حرف میزدیم احساس کرد توجه بهش کم شده وناراحت شده بود. جمعه هم یکی از دوستهای گل وبلاگی رو دیدم و خیلی از دیدنشون خوشحال شدم. شنبه هم از کلاس تماس گرفتن که کلاس زودتر تشکیل میشه؛ زود حاضر شدیم رفتیم. این ترم کلاسشون نیمه خصوصی و تعدادشون کم شده ولی خوب این هم یه تجربهی جدیده برای آروشا.