چه زود میگذرد این روزهای خوب با تو بودن. هر وقت فیلم لحظهی تولد زیبایت را – که دهها بار دیدهایم ولی هنوز بوی تازگیاش مشام را مینوازد- میبینم چشم در چشمان مادرت بی آنکه کلامی گفته شود، هزاران واژهی زیبا را میان خود رد و بدل میکنیم؛ که همهی آنها را در همین یک جملهی کوتاه میتوان خلاصه کرد: "چقدر زیبا و زود گذشت!"
کمکم دارم تجلی قدرت و توان را در تو میبینیم؛ قدرت و توان به خود متکی بودن. این ایام، آغازین روزهای هویت یافتن توست. وقتی که در کوی و برزن دستت را از میان انگشتانم بیرون میکشی و میفهمانی که میخواهی بدون کمک یا حمایت من راه بروی، حس عجیبی از احترام به هویت و استقلال در وجودم شعله میگیرد.
عزیز پاک و بیهمتایم! نازنین و من پانزده ماهگیات را شادباش میگوییم. به امید روزی که پانزده سالگیات را آنطور که آن روز تو میخواهی با هم جشن بگیریم.