چهارصد و چهل و چهار روزگی
این روزها که به همراه مادر شکیبا و مهربانت بالندگی تو را مینگریم، با خود میاندیشم چگونه زیبایی و فرزانگی چونان دو یار جداناپذیر در کالبد و جان تو میرویند و راه میپویند. نگاه، لبخند، سخن گفتن و گام...
View Articleشیرازی دیگر ...
ما برگشتیم و مثل همیشه سرشار از انرژی و خاطرههای خوب. چهارشنبه شب علی، من و بهنوش و آروشا رو برد فرودگاه رسوند و تا آخرین لحظه پیشمون موند. پروازمون بدون تأخیر انجام شد ولی انقدر هواپیما قدیمی و...
View Articleدالیییییییییییییییییییییی
این روزها بازی مورد علاقهی آروشا که واقعاً از بازیکردنش غرق شادی میشه بازی قایم باشک خودمونه. من چشم میذارم و آروشا و مامان قایم میشن؛ بعد اونها چشم میذارن و من قایم میشم. بیشتر دوست داره من...
View Articleپانزده ماهگی
چه زود میگذرد این روزهای خوب با تو بودن. هر وقت فیلم لحظهی تولد زیبایت را – که دهها بار دیدهایم ولی هنوز بوی تازگیاش مشام را مینوازد- میبینم چشم در چشمان مادرت بی آنکه کلامی گفته شود، هزاران...
View Articleمادرانه
عروسک خانوم ما این روزها با عروسک خوشگلی که دوست گلم براش هدیه آورده حسابی مشغول بازیه و دائم داره تو کالسکه لالایی میخونه براش. همچنان بازی مورد علاقهش قایم باشکه. تازگیها یاد گرفته تنهایی بره...
View Articleهفته ای که گذشت ...
آروشا این روزها هر روز با یه کلمه یا کار جدید سورپرایزمون میکنه و به نظر من شیرینترین روزهای بچهداری همین سنه. به باباش میگه باباجاَ یعنی بابا جون علی. بهش میگم آروشا shake your head no به...
View Articleبرای مامان فلورم ...
امروز 28 مرداد تولد مامانمه و اومدم اینجا تا از طریق وبلاگ یکی یهدونهی مامان تولدش رو تبریک بگم. مامان گلم، مامان نازم، تولدت مبارک! امیدوارم شمع تولد صد سالگیت رو فوت کنی و همیشه با عطر وجود...
View Articleشانزده ماهگی در دوبی
با سلام به همه دوستان گلم بعد از عروسی ما اومدیم پیش بابا علی دوبی. علت تاخیرم این بود. به امید خدا وقتی بر گردیم با پستهای جدید گزارش عروسی و همچنین اولین سفر خارجی آروشا در خدمت خواهیم بود. از...
View Articleیازدهمین سالگرد ازدواج
به همین مناسبت خودمون رو دعوت کردیم به رستوران تهران (مطعم طهران) در خیابان (بنی یاس) و یاد و خاطره هفت سال و نیم پیش (نوروز 84) رو هم زنده کردیم. شرح ماجرا پس از بازگشت به ایران تقدیم دوستان خواهد شد.
View Articleنخستین عروسی
ما بالاخره برگشتیم و با کلی تأخیر در خدمتیم. از روزی که اومدیم هر سهتامون مریض شدیم و تا یه کم روبهراه بشیم چند روزی طول کشید. چهارشنبه یکم شهریور آروشای ما برای اولین بار در یه جشن عروسی شرکت کرد و...
View Articleنخستین سفر خارجی
آروشا جون ما سوم شهریور ماه 1391 اولین سفر خارجیش رو تجربه کرد و به دوبی رفت. ساعت هشت و نیم پرواز داشتیم. موقعی که داشتم بارمون رو تحویل میدادم به مسئول کانتر گفتم که من بچهی کوچولو دارم و تنها...
View Articleخزان، مهر عاشقانه
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است باد خنک از جانب خوارزم وزان است (منوچهری دامغانی) پاییز را سالهاست که دوستتر دارم. هوای پاییز سیزده سال است که برای من بوی عشقی دیگرگون در خود میپرورد....
View Articleهفده ماهه مهربونم
آروشای ما چهارشنبه 12 مهرماه همزمان با تولد دو سالگی وبلاگش هفده ماهه شد. این روزها آروشا بینهایت مهربون شده و دائم در حال ابراز محبته. از صبح تا شب صد بار دست و پا و صورت من و باباش و اطرافیانی که...
View Articleآروشای یک سال و نیمه
بعد از گذاشتن آخرین پست یه کم چمدون علی رو جمع و جور کردم؛ در همین حین ناخن شصت پام گرفت به چمدون و از جایی شکست که که خون زد بیرون و چند دقیقهای از زور درد نفسم بند اومده بود. خلاصه دیدیم اصلاً نمی...
View Articleلطفاً ...
این روزها بیشتر از هر کار دیگهای روی لطفاً گفتن و تشکر کردن آروشا داریم کار میکنیم و خدا رو شکر تا الان موفق بودیم. دخترک سعیش رو میکنه وقتی چیزی بخواد بگه لطفاً و وقتی هم بدیم دستش میگه مرسی....
View Articleپانصد و پنجاه و پنج روزگی
روز و ماه و سال میگذرند. زمان اتساع مییابد تا حضورت را در آغوش گیرد و واژگان فرو میشکنند تا در آوار خویش دیگربار ساخته شوند و توصیف وجودت را لیاقت یابند. دیشب در رویای خویش تو را دیدم که دستی را به...
View Articleنوزده ماهگی
آروشا گلی ما شنبه دوازدهم آذر نوزده ماهه شد و کلی خانوم شده برای خودش؛ البته از نوع شیطونش. این روزها آروشا حسابی شیطون شده و انقدر انرژی میخواد که واقعاً وقت برای نوشتن پست جدید برام نمیذاره و وقتی...
View Articleدهمین سالگرد ازدواج و ...
سهشنبه بیست و یکم آذرماه 1391دهمین سالگرد ازدواجمون یا بهتره بگم جشن عروسیمون بود و به همین مناسبت سهشنبه بعد از ظهر رفتم آرایشگاه و اومدم خونه حموم کردم و یه آرایش چشم مشکی در حد عروس با یه رژ لب...
View Articleای بابا ...
آروشا این روزها اگر کاری یا چیزی بر وفق مرادش نباشه دستهاش رو خیلی بامزه تکون میده و میگه: ای بابا! خیلی درست و بهموقع میگه طوری که آدم کاملاً ناراحتی و عدم رضایت رو تو لحنش حس میکنه. کلمهی...
View Articleبیست ماهگی
آروشای ما سهشنبه دوازدهم دی ماه بیست ماهه شد. باورم نمیشه کمتر از چهارماه دیگه دو ساله میشه؛ هنوز روزهای حاملگی تو ذهنم خیلی نزدیکه و با تمام سختیها زمان به سرعت میگذره. و اما از آروشا بگم که این...
View Article