یاد تو این روزها تأثیری دوگانه بر من دارد: از یک سو دلتنگی و از دیگر سو آرامش! چنان نیکو و زیبایی که ندیدنت قرار از دل میرباید و چنان در ذهن جاودانی که گویی همواره پیش چشمانم. داستان همیشگی غیبت و حضور است این حال من! قصهی بیپایان دیده و دل که تو برای ابد پیوندشان زدهای به رنگینکمان بیرنگ عشق، به قراری مألوف در فرار از روزمرهگی، و به فراری بیانتها در بیقراری از دلدادهگی.
هفت روزی از هفتصد و هفتاد و هفت روزگیات گذشته است. این هم بهانهای دیگر بود برای تلنگری بر خود! جان پدر، از فراز فرسنگها روح بیآلایشت را در آغوش میکشم.