خوشگل خانومم به سرعت داره بزرگ میشه و من حتی فرصت لمس ثانیههای با آروشا بودن رو ندارم. بچهداری ماجرای عجیبیه؛ وقتی خیلی کوچولو هستن دلت میخواد بزرگتر و عاقلتر بشن و یه نفسی بکشی و وقتی میبینی دارن بزرگ میشن دلت میگیره و آرزو میکنی کاش چند دقیقه زمان بر میگشت به روزهایی که خیلی نینی بود و بغلش میکردی و بوش میکردی. این روزها دلم میخواد یه دل سیر بغلش کنم و موهاش رو ناز کنم و بچسبونمش به خودم ولی آروشا این فرصت رو به من نمیده که سیراب بشم و میره دنبال بازیش. وقتی میخوابه خوب نگاش میکنم و نازش میکنم و گردن و بدنش رو بو میکنم و عشق میکنم. عاشق بوی بدنش هستم، دائم پتوش رو بو میکنم با اینکه خودش داره تو خونه میچرخه و بازی میکنه. دوباره و دوباره عاشق میشم.
بیستوهشت مرداد تولد مامان فلورم بود که یه جشن دورهمی گرفتیم. امیدوارم همیشه تنش سلامت و دلش شاد باشه. از همین جا بر دستان پرمحبتش بوسه میزنم و میدونم اگر تمام دنیا رو به پاش بریزم در برابر زحماتش، روح بیهمتا و پاکش، وسعت دل نازنینش، گرمی وجودش، کلام آرامبخش و شیرینش، هنوز کوچکترین کاری نکردهام. امیدوارم شایستگی این رو داشته باشم که مثل مامان گلم برای آروشا مادری کنم و همین طور امیدوارم مامانم از من راضی باشه که این برام مهمترینه.
این روزها آروشا حرفزدنش به اوج رسیده و کلماتش ما رو هر لحظه سورپرایز میکنه.
روزی چند بار از اتاق با هیجان میاد بیرون و میگه پیداااااا کردم! حالا چه خونهی مامان اینا و چه خونهی خودمون، یه اسباببازی، کتاب یا چیزی که چند روز ندیده بوده رو میاره و با افتخار از اینکه کجا بوده و چطوری پیداش کرده حرف میزنه. داشت با خودش حرف میزد و بازی میکرد برگشته میگه نلی (اسم یکی از عروسکهاش) نمیذاری ما به کارمون برسیم ها...! یا مثلاً برگشته تو بازی میگه: الهی بمیرم (با ناز و ادا) پیشی مریض شدی؟ کوسنهای رومبل رو آورده مثل سرسره چیده داره بازی میکنه میگم آروشا آخه این چه کاریه که داری میکنی؟ میگه مامان این بازی خیلی لذتبخشه! موندم بخندم یا گریه کنم. چند روز پیش بغلش کردم میگم الهی دورت بگردم. میگه مامان ناز دورت بگردم یعنی چی؟ میگم یعنی قربونت برم میگه: نه یعنی دوستت دارم. از خواب بیدار شده و میخواد من رو راضی کنه که زودتر بریم بازی کنیم میگه: مامان ناز اول در کشو رو بازمیکنیم دفتر نقاشی رو میاریم بیرون مداد رنگیها رو هم از جامدادی در میاریم و شروع به نقاشی میکنیم. من هم انقدر از این مدل حرفزدنش خندهم گرفته بود گفتم چشم بریم شروع کنیم. چند شب پیش خونهی مامان اینا برگشته میگه: شقایق میدونی ابوالفضل یعنی چی؟ بعد خودش بلافاصله جواب میده یعنی افتادن! (چند بار داشته میافتاده مامان گفته یا ابوالفضل) اومده میگه مامان برام پیشی بخر بیارم شبها تو اتاقم بخوابونم رو تختم! میگم چشم فقط همین پیشی رو کم داریم اون هم من که در حد مرگ از گربه میترسم. پانیذ براش جایزه خریده اومده میگه مامان چقدر این جوجو بامزهست! اول یکی از CD هاش تبلیغ بانکه که بچه میگه بابای من بانک شخصی داره. حالا دیگه این افتاده رو زبونش و دائم میگه من بانک شخصی دارم. میگیم آروشا یعنی چی؟ میگه بابا جان پول میریزه تو کارتم من میرم بازیها کارت میکشم و بازی میکنم. چند تا کارت هم داره و هر جا که شبیه کارتخون باشه واسهی خودش کارت میکشه؛ مثل لای کشوها! داره بپر بپر میکنه میگم آروشا مواظب باش میگه: نگران نباش مظابتم! پانیذ میخواد دوستاش رو دعوت کنه برگشته میگه میخوام دوستام رو سورپرایز کنم. دیروز اومده میگه مامان میخوام شما رو سورپرایز کنم. میگم چطوری؟ میگه: برات جایزه میخرم. خونه ی جدیدمون تو آشپزخونه منظرهی خوبی داره و من روز اول نشستم رو صندلیای که منظره داره و گفتم علی اینجا جای منه. چند روز پیش موقع صبحونه اومده میگه من میخوام روی این صندلی بشینم. میگم آروشا این صندلی منه میگه نه این صندلی مورد علاقهی منه! خونه ی مامان اینا داشت حسابی شیطونی میکرد و دائم از آبسردکن یخچال با کاسه آب میگرفت و میریخت رو زمین. مامان گفت آروشا داری خونهی مامان فلور رو کثیف میکنی. این دفعه من هم بیام خونهتون آشپزخونهتون رو خیس میکنم. اول چشمهاش رو گرفت و یه کم ادای گریه کردن در آورد و بعد خیلی جدی گفت: من اجازه نمیدم خونه جدیدمون رو کثیف کنی. داره به مامان عکس بوفالو رو نشون میده و میگه میخوام با ماشین برم بوفالو رو ناز کنم. مامانم بهش میگه آروشا میشه من هم نازش کنم؟ برگشته به مامانم میگه:بله چرا که نه! داریم تو اتاقش بازی میکنیم میگه مامان ناز پاشو کولر رو روشن کن باد بیاد خنک شم. برای هر چیزی این روزها آروشا صفت میذاره. مثلا پتوی مهربون، گاو ممهدار، خرگوش زرنگ، مداد خوشرنگ و ... دائم ازمون نظر میپرسه به نظر هم میگه ضرر! مامان ناز به ضررت این قشنگه؟!
اگه کار بدی کنه قبل از اینکه ما بفهمیم میاد میگه ببخشید من اشتباه نکردم! ( یعنی اشتباه کردم) دیگه این کار بد رو نمیکنم و ما میفهمیم یه دسته گل به آب داده. چند روز پیش اومده میگه ببخشید با علی رفتیم دنبالش دیدیم کل شیشهی دوغش رو خالی کرده رو کاناپهی TV Room و تلویزیون و میز و فرش و کوسنهای رو کاناپه! تازه اومده میگه ببخشید. نمیدونم چه لذتی داره براش دفعهی اولی نیست که این کارها رو میکنه ولی سر بجنبونیم میبینیم سر شیشهش رو پاره کرده داره آبیاری میکنه. یه بار هم رفتم تو اتاق دیدم از تصویر تلویزیون هیچ چیزی دیده نمیشه. رفتم نزدیک دیدم کل کاکائوش رو مالیده به صفحه؛ تا چند وقت تمام درزهای تلویزیون کاکائویی شده بود.
حیوون مورد علاقهی این روزهای آروشا بوفالو هست و دائم داره راجعبهش صحبت میکنه و سوال میپرسه که کی چی میخوره و کجا میخوابه. هر جا هم بریم باید کتابی رو که توش عکس بوفالو هست رو با خودمون ببریم. تو همون کتابه یه عکس گاوه که پستون داره و داره به بچهش شیر میده. ازروی همون کتابه یاد گرفته که اسم بچهی حیووانات به انگلیسی چی میشه. چند روز پیش رفته بودیم دکتر یه خانومه پست سر ما نشسته بود و داشت به نینیش شیر میداد یه دفعه آروشا بلند با هیجان گفت : مامااااااااااااان این نینی داره از ممه مامانش شیر میخوره مثل Cow که به Calf تو اون کتابه شیر میداد. داشتم از خجالت آب میشدم فقط میخواستم یه جوری جمع و جورش کنم. تنها کاری که کردم اول یواشکی ازخانومه معذرتخواهی کردم خودش هم میخندید. آهنگ مورد علاقه ی آروشا گل گلدون هست و تو ماشین دوست داره گوش کنه و یه کم برقصه. کلاً خیلی رقاص نیست من هم سن آروشا بودم هم میخوندم هم میرقصیدم ولی این دخملک خیلی علاقه به رقصیدن نداره و در مواقعی که خیلی آهنگ قردار باشه یه کوچولو فقط باسنش رو تکون میده. وسیلهی مورد علاقهش Xylophone هست که تو یکی از کتابهاش دیده و اون کتاب رو هم جدیداً همهجا با خودش میبره و با هرکسی تلفن حرف بزنه میگه که یه کتاب دارم توش عکس Xylophone هست. انقدر علاقه نشون داده که میخوایم براش بخریم.
دیگه خودشCD میذاره و در میاره و ... علاقهی عجیبی به بادوم شکستن و فندق شکستن داره. یه بار خونهی مامانی فندق شکست و انقدر خوشش اومد که همه فندقهاشون رو میارن خونهی مامان اینا تا آروشا بشکنه. فقط اگه حواسمون نباشه به جای فندق پودرش رو باید بخوریم چون انقدر میکوبه رو فندقه که پودر میشه. اسمش رو گذاشتیم دختر فندقشکن.
چند روزه که داریم با بازی و جایزه رو جیشکردن کار میکنیم. به ازای هر جیشی که تو دستشویی بکنه یه جایزهی کوچولو می گیره و یا یه ستاره میچسبونم به پاش. این کار باعث شده خیلی علاقه نشون بده و بدون فشار و استرس و البته هر وقت که خودش بخواد میره دستشویی و جایزه میگیره. وقتی هم که مشغول بازی باشه که تو دایپرش جیش میکنه. خیلی بامزه میگه جیش تو دستشویی و دایپرش رو باز میکنه و میره. بعد هم انقدر ذوق میکنه و دست میزنه و دوتایی هورا میکنیم که آروشا برنده شده و ... خلاصه ماجرا داریم این روزها. بعضی وقتها هم بعد از اینکه تو دایپرش جیش کرد میاد میگه جیش تو دستشویی و میره میشینه دو ثانیه بعد پا میشه میگه: یه نقطه جیش کردم و جایزه میخواد!
دو هفته ی پیش نامزدی پسر عمهم دعوت داشتیم و آروشا برای اولین بار رفت نامزدی. نامزدی تو یه باغ بود تو کردان. خیلی خوب و عالی بود و واقعاً بهمون خوش گذشت. انگار وقتی مراسم یکی از نزدیکهای آدم باشه یه جور دیگه شوق و ذوق داره و خوش میگذره. آروشا نیم ساعت بعد از اینکه رسیدیم یه کم چرخید و استخر رو تماشا کرد و تاببازی کرد و رو شونهی باباش خوابید و دیگه تا آخر شب بیدار نشد. فردا صبحش که بیدار شد گفتم آروشا دیشب کجا رفته بودی؟ گفت: نامزدی عادل، تاببازی کردم، تو استخرش عکس ماهی بود، شیرینیشون هم خوشمزه بود. اولین باری بود که تو مهمونی میدیدم آروشا شیرینی بخوره یه بشقاب گذاشته بود رو پاش و شیرینیش رو تا آخر خورد و خوابید. فکر کنم گرسنه بود بچهم.
روز نامزدی رفته بود خونه ی پانیذ اینا تا من حاضر بشم برم دنبالش. شقایق حمومش کرده و موهاش رو سشوار زده بود و بهش گفته بود آروشا جای مارو هم خالی کن. فردای نامزدی تا شقایق آروشا رو دید گفت: آروشا جای ما رو خالی کردی؟ بلافاصله جواب داد: نه پر کردم. دیگه تا آخر شب صد بار شقایق ازش پرسید و همه میخندیدن.
چند روز پیش دوتایی رفته بودیم حموم و داشت آب بازی میکرد؛ یه دفعه آب رو خنک کرد رفت زیر دوش و گفـت: آخی جیگرم حال اومد. اول فکر کردم اشتباهی شنیدم پرسیدم آروشا چی گفتی؟ دوباره تکرار کرد جیگرم حال اومد. گفتم کی این رو بهت گفته؟ گفت شقایق تو حموم. حالا همون روز که میخواستیم بریم نامزدی شقایق تو حموم گفته و خانوم ضبط کرده.
این ترم هم کلاس ثبتنامش نکردم چون ساعتشون برای هفت تا هشت شب بود و خیلی دیر بود. از طرفی هم شاید بخوایم چند روز بریم شمال. چند هفتهی گذشته هم جریان خاصی نبود و مثل همیشه روزمرهگی و خرید و دکتر و ... هفتهی پیش هم جمعه دوستهای گلمون رو دعوت کرده بودیم و نتونستیم بریم قرار وبلاگی. شب خیلی خوبی رو کنارشون داشتیم و یه گلدون خیلی خوشگل بنجامین هم برامون کادو آوردن که واقعا جاش تو آشپزخونه خالی بود. آروشا هر روز بهش آب اسپری می کنه و بغلش میکنه و البته خودش و تمام آشپزخونه رو هم آب میده. ولی انقدر وجود بچهها پاک و باانرژیه که گلدونه داره به سرعت باور نکردنی برگ میده و رشد میکنه. انرژی مثبت رو از آروشا گرفته و با محیط دوست شده.
پنجشنبه شب هفته ی پیش هم رفتیم پیکنیک با دایی ایمان و شادی جون و پانیذ اینا و آروشا حسابی بازی کرد و سوار اسب شد و جوجه کباب درست کرد. دودها رو بغل می کرد و دنبال دود میرفت. شنبه هم دختر داییم که از کانادا اومده خونهی مامانی بود و دیداری تازه کردیم و خوش گذشت. میگم آروشا آذین کیه مامان نازه؟ میگه: Cousin. بهش گفتم آذین رو یادت میاد؟ میگه: بله کاملاً. برام از کانادا وسایل Minni Mouse آورده بود. اون شب از ذوق آذین و بازی با آذین تا هشت شب نخوابید. یکشنبه شب هم خونهی پانیذ اینا دعوت داشتیم و دور هم بودیم. دوشنبه هم تعطیل بود و قرار بود شب بریم بیرون که بابا علی سردرد گرفت و خوابید و برنامههامون کنسل شد. تا علی از دکتر اومد خونه آروشا بلافاصله اومد جلو گفت: بابا جان سرت خوب شد؟
لحظه ای که دارم این قسمت از خاطرات رو تایپ می کنم سیزدهم شهریوره و یاد سیزدهم شهریور سه سال پیش افتادم که در کمال ناباوری روی بیبی چک دو خط قرمز نمایان شد و من و علی تا چند ساعت مبهوت دو خط شده بودیم در حدی که مامان و بابا از شیراز زنگ زده بودن برای تبریک سالگرد خواستگاری نمیفهمیدم دارم چی میگم. هنوز بیبی چک رو یادگاری نگه داشتم. یادمه شنبه بود ساعت هفت و هشت شب و یکشنبه صبح زود بدون اینکه هنوز به کسی خبر رو گفته باشیم رفتم آزمایشگاه صارم و عصر با بتای 1700 کلی مطمئن شدیم و دیگه به همه گفتیم. تازه اون موقع فهمیدیم که چقدر نینی مون منتظر بوده تا بیاد چون با یکبار اقدام پرید اومد این دنیا. چه خوب شد که زود اومدی و ما رو لایق دونستی آروشای مهربونم اگه من و علی میدونستیم که قراره خدا به ما این فرشتهی عروسکی رو بده الان شاید ده سالت بود نینی نازم. خدایا شکرت که این دختر با برکت رو به ما دادی. اگر تا آخر زندگیم سجدهی شکر کنم باز کمه در برابر این موهبت الهی. خدایا فقط و فقط سلامتی و شادی و عاقبتبهخیری عزیز دلم رو از خودت میخوام.
پنجشنبه هم نهار خونهی پانیذ اینا بودیم آذین اومده بود با خانوم پسر داییم فرنوش که چند روزه اومده بود ایران و دیداری تازه کردیم. بعدازظهر هم تولد مارتیای عزیز پسر لیلا جون خواهر گل زن عمو سارا دعوت داشتیم؛ هپیهاوس اقدسیه. از همون روز که دعوت شدیم مرتب به همه میگفت تولد مارتیا دعوت شدم و کلی خوشحال بود. اول تولد چون تازه از خواب بیدار شده بود فقط نگاه میکرد. یواش یواش سر حال شد و بازی کرد و کیک خورد و جایزه گرفت. دو سه تا دوغ هم خورد و ریخت زمین و خلاصه کلی خوش گذروند. وقتی اومدیم خونه گفت به کیک انگشت نزدم فقط نگاه کردم. فکر کنم خیلی خودش رو کنترل کرده بود که انگشت به کیک نزنه. قبل از خواب هم تو بغلم تو ماشین گفت تولد مارتیا قشنگ بود و چشمهاش رو بست و خوابید. چند تا عکس ازش گرفتم ولی اومدم خونه دیدم همهش تار شده. کلاً عکس گرفتن تو این سن خیلی کار سختیه!
دیروز پانزدهم شهریورماه دوازدهمین سالگرد عقدمون بود. بهخاطر ترافیک بازی استقلال-پرسپولیس که بعدازظهر بود سهتایی ناهار رو رفتیم رستوران ایتالیایی و یه جشن خانوادگی با حضور آروشا خانوم گرفتیم. علی عزیزم دوازدهمین سالگرد یکی شدنمون مبارک. عصر هم پانیذ دوستهاش رو دعوت کرده بود؛ من و آروشا هم دعوت داشتیم. دخترهای همسنوسال پانیذ با اون روزهای پانزده سالگی خودم خیلی متفاوت بودند. همهی دخترها یکی یهدونه آیپد و تبلت یا آیفون داشتن و استاد تکنولوژی بودن. چیزی که خیلی واضح بود این بود که چقدر به نسبت ما بچههای جَنگ شادتر و ریلکستر بودن. چقدر راحت احساساتشون رو بیان میکردن و خوش بودن. امیدوارم همهشون سلامت باشن و خوشبخت. از جمله پانیذ دختر دایی یکییدونهی گلمون.
هوا داره میره به سمت پاییز و زودتر تاریک میشه. من واقعاً این روزها حال غریبی دارم. با اینکه خودم متولد مهر هستم ولی اصلا این تغییر فصل از تابستون به پاییز رو دوست ندارم و وقتی هوا زود تاریک میشه حالم گرفته میشه. دلم یه تغییر و تنوع میخواد یه تنوع خیلی بزرگ و خاص. باید یه فکری به حال خودم بکنم یه کلاسی، ورزشی نمیدونم ولی اینطوری دارم خسته میشم. تا ببینم چی پیش میاد.
دوستان عزیزم که برام کامنت می ذارید واقعاً با صمیم قلب دوست دارم جواب هاتون رو بدم ولی شرایط من رو لطفاً درک کنید. وظیفهی سنگینتری به دوش دارم و باید دائم برای آروشا وقت بذارم و اگه نمیرسم بعضی کامنتهایی که خارج از موضوع وبلاگه رو جواب بدم متأسفم. امیدوارم به بزرگواری خودتون ببخشید.